سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دل شنیده های من

 

دلخوش از آنیم که حج میرویم

غافل از آنیم که کج میرویم

کعبه به دیدار خدا میرویم

او که همینجاست کجا میرویم ؟

حج به خدا جز به دل پاک نیست

شستن غم از دل غمناک نیست

دین که به تسبیح و سر و ریش نیست

هرکه علی گفت که درویش نیست

صبح به صبح در پی مکر و فریب

شب همه شب ناله و امن یجیب


به یاد شما نوشتم در جمعه 90/4/24 ساعت شوریدگی 11:53 صبح کوچیک شما حمید یادگاری اگر دلتون خواست ( ) | |

اگر پیرم اگر برنا

اگر برنای دل پیرم

به راه خیل جان بر کف

که می میرند،می میرم

اگر سرخورده از خویشم

من مغرور دشمن شاد

برای فتح شهر خون

تو را کم دارم ای فریاد...


به یاد شما نوشتم در جمعه 89/11/15 ساعت شوریدگی 11:18 صبح کوچیک شما حمید یادگاری اگر دلتون خواست ( ) | |

کره اسب از نجابت در تعاقب میرود

کره خر از خریت پیش پیش مادر است

گر ببینی ناکسان بالا نشستندعار نیست

روی دریا کف نشیندقعر در یا گوهر است

آهن و فولاد از یک کوره می آیند برون

آن یکی شمشیر گردد وان دگر نعل خر است


به یاد شما نوشتم در جمعه 89/11/1 ساعت شوریدگی 9:46 عصر کوچیک شما حمید یادگاری اگر دلتون خواست ( ) | |

دوش از دوست پیامی آمد

که مرا با همی ساده گیم

که مرا با همه پژمرده گیم

نتوانم که مرا با همه  روزمره گیم

بی تفاوت

چو خار سر دیوار نگاهت

سرد و بران  بروم

" بس که دیوار دلم کوتاه است

هر که از کوچه تنهایی من می گذرد

به هوای هوسی هم که شده

سرکی می کشد و می گذرد

بس که دیوار دلم کوتاه است"

راست می گویی

راست!!!

حا ل که من هرکسمو

دل تو جای هوس

میروم تا که نگردد

خاطرت محو هوس

یا نگویی تو به کس

که فلانی

همه شب تا به سحر محو تماشای من است

و من آن لیلی آن خاطر مجبون هستم"

یا که شاید تو به گویی

که فلانی

همه شب در شرر شهوت من

تا به سحر

همه در سوز گداز است"

یا که شاید .....

هیچ مهم نیست

که چه خواهی انگاشت

یا توانی که کنی

زین بیابان برداشت

راست می گویی

تقصیر تو نیست

بس که دیوار دلت کوتاه است

نتواند که بلندای دلت

بنگارد سایه ی  حس مرا

بس که دیوار دلت کوتاه است

نتواند که  از آن جوجه ی تنهایی تو

برهاند همه احساس جدایی تورا

بس که دیوار دلت کوتاه است

نتوانی که ز بام دل خویش

بنگری کوچه دلتنگی  دیوار به دیوار مرا

بس که دیوار دلت کوتاه است  ....

بگذریم....

کاش می فهمیدی که دلم در طلب عشق تو نیست

یا به قولت همه شب تا به سحر در هوس روی تو نیست

کاش می دانستی که دلم بهر تمنای دلت

تا سحر زار نزد

یا که همچون زغنی بهر تو منقار نزد

کاش می دانستی که فقط .....

که فقط....

که فقط تو را دوست دارم

نه ز شهوت

نه ز مو

کاش در آن غروب پاییزی سرد

دهانم را نمی بوییدی


به یاد شما نوشتم در یکشنبه 89/10/12 ساعت شوریدگی 8:2 عصر کوچیک شما حمید یادگاری اگر دلتون خواست ( ) | |

چند این شب و خاموشی؟ وقت است که برخیزم
وین آتش خندان را با صبح برانگیزم
گر سوختنم باید افروختنم باید
ای عشق بزن در من کز شعله نپرهیزم
صد دشت شقایق چشم در خون دلم دارد
تا خود به کجا آخر با خاک در آمیزم
چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان
صد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزم
برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش
وین سیل گدازان را از سینه فروریزم
چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم
چون خشم رخ افروزد در صاعقه آویزم
ای سایه ! سحرخیزان دلواپس خورشیدند
زندان شب یلدا بگشایم و بگریزم


به یاد شما نوشتم در پنج شنبه 89/10/2 ساعت شوریدگی 11:36 صبح کوچیک شما حمید یادگاری اگر دلتون خواست ( ) | |

می توانی به من خسته کمی فکر کنی  

به من خسته وابسته کمی فکر کنی

به من گمشده در پهنه سرگردانی

می شود صورتی از شرم تو برگردانی

صورتی نیم بزک کرده و نیمی عاشق

بگذاریش به چشمان یتیمی عاشق

بگذاریش بر این صورت ناهموارم

و بر این روز و شب ثابت نکبت بارم

به من تلخ ترین قصه بی دردی ها

و همین جاده پر از شیوه نامردی ها

که در این شهر شلوغ از پی تو می آیند

مردمانی که سر پیچ تو را می پایند

مردمانی که سر کوچه عبادت کردند

و تو را لخت -به این شیوه- زیارت کردند

گله در گله اگر گرگ شوی می دانند

و سر نعش تو چون لاشخوری می مانند

بی گمان ننگ ترین ننگ به من وصله شده

جامه با پوششی از سنگ به من وصله شده

می توانی به ازای اثر انگشتت 

آسمان را بگذاری برسد بر پشتت

فرق سر را اگر از پشت دو جا می کردی

محشری جنت والناس به پا می کردی

{و اگر محشر این قوم دروغی باشد

و هدف همهمه روز شلوغی باشد}

باز از روز قیامت خبری نیست که نیست

و از آن جنت الماوی اثری نیست که نیست

خبری نیست اگر نیست بیا برگردیم

؛ کعبه؛ یک خانه شخصیست بیا برگردیم

{و پدر لخت پسر لخت برادر عریان

مادرش لخت زنش لخت و خواهر عریان }

عشق را جامه بیارید بپوشانیمش

یا کمی شعله بیارید بسوزانیمش

و خدا نیز اگر شرم نمی کردندی

قوم را امر نمی کرد که برگردندی

حضراتی که به تاثیر دعا می بالند

هیچ گفتند که این قوم چرا می نالند؟

یا اگر کعبه ترک خورد چه باید بکنیم

قبله را باد اگر برد چه باید بکنیم

جای شیطان و خداوند عوض شد چه کنیم ؟

ملک الموت گرفتار مرض شد چه کنیم ؟

{ و تو ای حضرت عالی به چه می اندیشی ؟

تو اگر شور اگر شعر اگــــــــــر درویشی }

یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکــــــرد

کوچک نام مرا زمزمه در باد نکـــــــــرد

و کسی نیست که فریاد کند برگــــــــردد

دل غمدیده ما شاد کند برگــــــــــــــــردد

و کسی نیست که بازی بکند با لیـــــــــــلا

و تو را کوچه سرازیر کند تا لیـــــــــــــلا

یا اگر از خبر مرگ خودم می گــــــــــــفتم

خانه را تا اثرت پاک شود می رفـــــــــــــتم

یا همین شعر اگر قافیه باران می شـــــــــد

و در این گوشه در این حاشیه باران می شد

{  اگر این قافیه در شان تو ای زیبـــــا نیست

نه همین شعر که این زندگی ام بی معنی است }

... و تو ای مست ترین شاعره بر می گردی؟

مـــــــریم ســاده دل باکــــره بر می گردی ؟

تا خــــــــودم شور ترین شعر تو را نقد کنم

مثنـــــــــــــوی های تو را با غزلم عقد کنم

این شعـــــــاریست که در ذهن زمین می ماند

؛عشــــــــق؛ خوب است ولی خوبترین می ماند

 

 

 


به یاد شما نوشتم در سه شنبه 89/9/16 ساعت شوریدگی 10:40 عصر کوچیک شما حمید یادگاری اگر دلتون خواست ( ) | |

کاش در دهکده عشق فراوانی بود

توی بازار صداقت کمی ارزانی بود

کاش اگر گاه کمی لطف به هم میکردیم

مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود

کاش به حرمت دلهای مسافر هر شب

روی شفاف ترین خاطره مهمانی بود

کاش دریا کمی از درد خودش کم میکرد

قرض میداد به ما هرچه پریشانی بود

کاش به تشنگی پونه که پاسخ دادیم

رنگ رفتار من و لحن تو انسانی بود

مثل حافظ که پر از معجزه و الهام است

کاش رنگ شب ما هم کمی عرفانی بود

چقدر شعر نوشتیم برای باران

غافل از این دل دیوانه که بارانی بود

کاش سهراب نمیرفت به این زودیها

دل پر از صحبت این شاعر کاشانی بود

کاش دلها پر از افسانه نیما میشد

و به یادش همه شب ماه چراغانی بود

کاش اسم همه دخترکان اینجا

نام گلهای پر از شبنم ایرانی بود

کاش چشمان پر از پرسش مردم کمتر

غرق این زندگی سنگی و سیمانی بود

کاش دنیای دل ما شبی از این شبها

غرق هر چیز که میخواهی و میدانی بود

دل اگر رفت شبی؛کاش دعایی بکنیم

راز این شعر همین مصرع پایانی بود


به یاد شما نوشتم در چهارشنبه 89/9/3 ساعت شوریدگی 11:15 عصر کوچیک شما حمید یادگاری اگر دلتون خواست ( ) | |

صدایم کن، صدای تو ترانه است

کللامت، آیه هایی عاشقانه است

تو را من سجده سجده می پرستم

که سر برخاک بر زانو نشستم 


به یاد شما نوشتم در سه شنبه 89/8/25 ساعت شوریدگی 9:35 صبح کوچیک شما حمید یادگاری اگر دلتون خواست ( ) | |

 می خوردن و شاد بودن آیین من است

 فارق بودن ز کفر و دین ، دین من است

گفتم به عروس دهر کابین تو چیست

 گفتا دل خرم تو کابین من است


به یاد شما نوشتم در چهارشنبه 89/8/19 ساعت شوریدگی 12:41 عصر کوچیک شما حمید یادگاری اگر دلتون خواست ( ) | |

نگاه ساکت باران

به روی صورتم دزدانه می لغزد

ولی باران نمی داند

که من دریایی از دردم

به ظاهر گرچه می خندم

ولی اندر سکوتم تلخ می گیرم


به یاد شما نوشتم در شنبه 89/8/15 ساعت شوریدگی 5:15 عصر کوچیک شما حمید یادگاری اگر دلتون خواست ( ) | |

Design By : Pichak