گفتم که دلم هست به پیش تو گرو دل بازده آغاز مکن قصه نو افشاند هزار دل زهر حلقه زلف گفتا که دلت بجوی و بردار وبرو در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن شرط اول قدم آن است که مجنون باشی زندگی در صدف خویش گهر ساختن است در دل شعله فرورفتن و بگداختن است مذهب زنده دلان خواب پریشانی نیست از همین خاک ، جهان دگری ساختن است زندگی کردن من مردن تدریجی است خون دل می خورم و عمر حسابش کردم چیستم من؟ زاده یک شام لذتبار ناشناسی پیش می راند در این راهم روزگاری پیکری بر پیکری پیچید من به دنیا آمدم ، بی آنکه خود خواهم برو ای دوست برو ، برو ای دختر پالان محبت بردوش دیده بر دیده من مفکن و نازم مفروش من دگر سیرم سیر به خدا سیرم از این عشق دو پهلوی تو پست توف بر آن دامن پستی که تو را پرورده است کم بگو جاه تو کو مال تو کو ، برده زر کهنه رقاصه وحشی صفت زنگی خر گر طلا نیست مرا تخم طلا ، مردم من زاده رنجم و پرورده دامان شرف دل من چون دل تو صحنه دلقکها نیست دیده ام مسخره خنده چشمک ها نیست دل من مأ من صد شور و بسی فریاد است ضربانش جرس قافله زنده دلان طپش طبل ستم کوب ستم کوفتگان چکش مغز زدنیای شرف روفتگان تک تک ساعت پایان شب بیداد است دل من ای زن بدبخت هوس پرور پست شعله آتش شیرین فکن فرهاد است حیف از این دل از این قبر طرب پرور درد که به فرمان تو تسلیم تو جانی کردم حیف از این عمر که با سوز و شراری جانسوز پایمال هوس هرزه و آنی کردم در عوض با من شوریده چه کردی نامرد دل به من دادی نه صحبت از دل مکنیم لانه شهوت دل نیست دل سپردن اگر این است که این مشکل نیست هان بگیر این دلت ، از سینه فکندم ز در ببرش دور ببر ، ببرش تحفه ز بهر پدرت گرگ پدر
Design By : Pichak |